253_پاییز زرد مرگبار...

.مغرورِ شهریورحساسم و دلتنگمبا همت و بی ترسیبا رنج تو می جنگم...یک سو شب بی روزنیک سو همه دلتنگیبا رنج مضاعف مندنبال تو می گردم...تو رفته به راه دوراُفتاده به نا اهلیدوری همه دور از منبی تو همه بی رنگ 253_پاییز زرد مرگبار......ادامه مطلب

.
جهان دارد زودتر تمام می شود!
فصل شهادت آفتاب...
گلوله های باد
خمپاره های مرگ...
شاخه های خسته بی برگ...
جهان دارد بیشتر تمام می شود!
برگهای ریخته ی خسته
غنچه های تا ابد بسته
کوچه های از شعر لبریز....
آی پائیز، آی پائیز، آی پائیز...
➖کاشکی می شد نقاشی هم بلد بود!حس می کنم در من حس کشیدنی کاغذ می خواهد!
#بابک_آزاد

253_پاییز زرد مرگبار......

قدیمترها پائیز که می شد یک روز بعد از ظهر تنها که می شدم می رفتم روی پل هوایی*و پارکی که در کنارش بود...یادم می آید همیشه این کار را تنهایی انجام می دادم چون معمولن رفقایم حس مشترکی در این خصوص با من 253_پاییز زرد مرگبار......ادامه مطلب

.
کوچه ها...
صدای همخوانی آوازهای ما...
در فصل برگهای ریزان
در التهاب دستهای ما
عجیب و عمیق و عرق ریزان...
آوازهای ما
دستهای یکسان ما
غروبهای منفرد فصلهای سریع...
حافظه سفید من
التهاب دستهای تو...

253_پاییز زرد مرگبار......

می آیی به پاییز...
کوهستان می خندد!
درخت می شنود!
و یک شهر سکوت می کند...
می روی از کوهسار!
بهار افول می کند!
غنچه لال می شود!
و یک شهر گریه می کند...
➖پائیز چیزی شبیه همین است...

#بابک_آزاد

253_پاییز زرد مرگبار......

.
یک کوله بار سنگین
یک فکر خسته با من...
شهری پر از گلایه
غمگین و خسته با من...
این راههای بسته
این دردهای روشن!
این دستهای بسته
اُفتاده گردن من...
ترسیده از شب تار
با واژه های بیمار
درد بزرگ شاعر...
شرحی به شهر مدفن...
اینجا شبی نفس بُر
یک التهاب ممتد
زخمی بدون مرهم
تتو شده بر بدن...
➖شهرم را ویرانه کرده ای اما....
#بابک_آزاد

253_پاییز زرد مرگبار......

می گذری از سرمو پیراهن راه راه سفید و سیاهت یخ می کند...انگار تمام فصل ها زمستان است...و تمام کلاسهای مدرسه در برودت زمستان تشکیل می شوند...دستهای تو نه این که گرم نباشندنه اینکه دست دیگری را نگیردولی 253_پاییز زرد مرگبار......ادامه مطلب

.
ای شهر
ای شهر بی ساعت!
ای پر از قهر و فریب و استقامت...
تا به چندی می توانی زنده مانی...
در هجوم بی امان دود و دیوار و فلاکت...
⤵
 ای شهر
ای شهر بی عابر
ای تو غم پرورد و بی شاعر
تا به چندی می توانی در سکوت
تا کجاها می روی در این سقوط...
⤵
ای شهر
ای نشان تو همه آبادیت
تا به چندی می روی با دود ها
تا به چندی می کُشی بر لب سرود...
تا کجا ها می روی با این هُبوط...
در تو مرگم می رسد حالا چه زود...
گر بمانی همدم اندوه و دود...
#بابک_آزاد
#هوای_آلوده

253_پاییز زرد مرگبار......

.دستهای ما بریده شدو صدای اعتراض ما در واژه های یک شعر جوانه کرد...دستهای ما یخ زد و از تو خبری نشددرست مثل همین آخرین هزار سال گذشته زمین!مثل صبح سرد آذر ماهمثل ظهر داغ مرداد ماهمثل دستهای زخمی پدربز 253_پاییز زرد مرگبار......ادامه مطلب

.
گفتی که خواهی آمد
و کسی تو را خواهد آورد...
دستهای هیچکس بوی تو را نداشت
من تا سحرگاه رو به روی باد ایستادم...
➖همین لحظه، همین ساعت، همین امشب
که تاریکی همه شهرُ به خواب برده
یه سایه رو تن دیواره این کوچه س
تویی و یک سبد گلهای پژمرده...
➖می خواهی باز هم نیا...
#آزادی
#بابک_آزاد

253_پاییز زرد مرگبار......